مسعود ( تحصیلات : دیپلم ، 24 ساله )

سلام
دو سوال دارم :

1 - ارتباط نبوت حضرت ابراهیم (علیه السلام ) با امامت ؟

2 - مقام نبوت بالاتر است یا امامت ؟

لطفا دلیل نقلی ( قرآن ، حدیث ) و عقلی بیارید .
تشکر


مشاور (حجة الاسلام منتظمی)

کاربر ارجمند از اینکه به ما اعتماد کرده و «راسخون» را به عنوان منبع پاسخگویی به سؤالات خود برگزیدید، سپاسگزاریم. برخى از معارف و آموزه‏هاى قرآن کریم به ظاهر ساده و آسان مى‏نماید؛ امّا درک و فهم حقیقت آن، تأمل و ژرف‏کاوى زیادى مى‏طلبد. یکى از آن آموزه‏ها، موضوع امامت حضرت ابراهیم‏علیه السلام است. قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان مى‏کند که حضرت ابراهیم‏علیه السلام پس از آزمایش‏ها و امتحان‏هاى فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد: «و اذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلک للنّاس اماماً. قال و من ذرّیّتى قال لا ینال عهدى الظالمین.» (بقره/ 124) «(به خاطر آورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده این آزمایش‏ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمى‏رسد.» با توجه به اینکه اتمام و پایان این آزمایش‏ها در اواخر عمر حضرت ابراهیم‏علیه السلام بوده است و در نتیجه اعطاى مقام امامت در زمانى صورت گرفته که ابراهیم پیامبر بوده است، این پرسش مطرح مى‏شود که مقام امامت چگونه مقام و منصبى است که ابراهیم به رغم نبوت و پیامبرى اش فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟ پاسخ بدین پرسش به ظاهر ساده، فوق العاده دشوار است؛ زیرا نبوت و پیامبرى خود نوعى امامت یادست کم متضمن امامت است. چگونه ممکن است پیامبر در بخش عمده دوره نبوت و پیامبریش فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست یابد؟! همین دشوارى باعث گردیده است که بسیارى از مفسّران تفسیر آیه یادشده را بگذارند و بگذرند و تعدادى نیز که پیرامون آن سخن گفته‏اند، دیدگاه‏ها و نظریات متفاوت و متضادى را اظهار کرده‏اند که برخى از آنها توجیه درستى ندارد. در این نوشتار تلاش مى‏کنیم نخست به دیدگاه‏هاى مطرح شده راجع به مفهوم و معناى امامت در آیه بالا بپردازیم و سپس به برداشتى که خود بدان، رسیده‏ایم و گمان مى‏کنیم که با سایر آیات و نیز روایات پیرامون امامت سازگارتر است اشاره نماییم. امامت ابراهیم ‏علیه السلام در نگاه مفسّران همانگونه که اشاره شد مفسّران در معناى امامت ابراهیم‏علیه السلام دیدگاه‏هاى متفاوت دارند. در این جا به صورت فشرده و گذرا به بررسى این دیدگاه‏ها مى‏پردازیم. 1- امامت = نبوت بسیارى از مفسّران اهل سنت امامت را در آیه، به معناى نبوت گرفته‏اند؛ بدین صورت که نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوى به مقتدا و پیشوا بودن تعریف مى‏کنند آنگاه در مورد ابراهیم‏علیه السلام به معناى پیشواى دینى یا پیشوا در دین مى‏گیرند و آنرا مترادف با نبوت مى‏شمارند. مراغى در این زمینه مى‏گوید: «قال انّى جاعلک للنّاس اماما. اى انّى جاعلک للنّاس رسولاً یؤتم بک و یقتدى بهدیک الى یوم القیامة فدعا الناس الى الحنفیة السمحة وهى الایمان باللَّه و توحیده و البرائة من الشرک...»1 «گفت تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم. یعنى ترا براى مردم پیامبر قرار دادم که به تو اقتدا کنند و از هدایتت تا روز قیامت پیروى نمایند و ابراهیم نیز مردم را به دین آسان حنیف که عبارت است از ایمان به خدا و یگانگى‏اش و برائت از شرک، فراخواند.» قاسمى در محاسن التأویل مى‏نویسد: «المراد بالعهد تلک الامامة المسئول عنها و هل کانت الاّ الامامة فى الدین و هى النبوّة التى حرمها الظالمون من ذریتة.... فظهر ان المراد من العهد انّما هو الامامة فى الدین خاصة...»2 «مقصود از عهد در آیه همان امامت مورد درخواست است و آیا این جز همان امامت در دین که نبوت است و فرزندان ظالم ابراهیم از آن محرومند مى‏باشد؟... پس آشکار شد که مراد از عهد همان امامت در دین است فقط.» فخر رازى مى‏گوید: «قال اهل التحقیق المراد من الامام ههنا النبى و یدّل علیه وجوه...»3 همچنین آلوسى مى‏نویسد: «المراد به ههنا النبى المقتدى به فان من عداه لکونه مأموم النبى لیست امامته کامامته.»4 این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم‏علیه السلام قبل از اعطاى امامت، پیامبر نبوده است. در حالى که از یک سو آزمایش‏ها و امتحانات ابراهیم‏علیه السلام از دوره جوانى (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالى (ذبح اسماعیل) ادامه داشته است. از سوى دیگر آیه به صراحت مى‏گوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایش‏ها صورت گرفته است. نتیجه آن مى‏شود که اگر امامت همان نبوت باشد باید ابراهیم در دوره کهولت و پیرى به پیامبرى رسیده باشد!!! و این چیزى است که هیچ مسلمانى نمى‏پذیرد. فخر رازى با توجه به همین اشکال مى‏گوید چون خداوند مى‏دانست که ابراهیم این آزمایش‏ها را پس از پیامبرى اش با موفقیت سپرى مى‏کند، از اینرو پیشاپیش به او مقام نبوت داد.5 معناى این سخن آن است که فعل ماضى «اتمّهنّ» به معناى فعل مضارع «یتمّهنّ» است. واین توجیهى است که هیچ مبناى معقولى ندارد. گذشته از این بر اساس این نظریه جاى این پرسش است که چرا خداوند به جاى نبوت، امامت تعبیر کرد؟ یعنى اگر مقصود از امامت نبوت بود باید مى‏فرمود انّى جاعلک نبیّاً 2- امامت= رهبرى سیاسى برخى مفسّران امامت ابراهیم‏علیه السلام را به معناى زعامت و رهبرى سیاسى - اجتماعى گرفته‏اند و بر این باورند که ابراهیم‏علیه السلام پیش از ابتلاء پیامبر بود امّا تدبیر و مدیریت امور جامعه از قبیل تأدیب جنایتکاران، اقامه حدود، جمع آورى مالیات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پایان آزمایش‏ها خداوند این منصب را به او عطا فرمود. این نظریه را مى‏توان از مجمع البیان طبرسى به دست آورد؛ زیرا مرحوم طبرسى نخست مى‏گوید امامت به معناى مقتدائى و پیشوائى است. آنگاه پیشوائى را به دو قسم تقسیم مى‏کند: 1- پیشوائى در گفتار و رفتار 2- رهبرى و تدبیر امور جامعه سپس مى‏گوید معناى نخست ملازم نبوت است و هر پیامبرى، پیشوا در گفتار و رفتار نیز است. امّا معناى دوم ملازم نبوّت نیست؛ ممکن است پیامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبرى سیاسى و اجتماعى را نداشته باشد. بعد مى‏گوید چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال یا آینده است و نه گذشته و گرنه عمل نمى‏کرد و «اماماً» را نصب نمى‏داد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوى دیگر ابراهیم‏علیه السلام قبل از آزمایش‏ها و جعل امامت، پیامبر بوده است. نتیجه این مى‏شود که این منصب پیشواى به معناى نخست که ملازم بانبوت و پیامبرى است، نمى‏باشد؛ بلکه به معناى دوم یعنى زعامت و رهبرى سیاسى است.6 بلاغى نیز در تفسیر آلاء الرحمن همین نظریه را پذیرفته است.7 این تفسیر نیز با واقعیت سازگار نمى‏نماید؛ زیرا در تاریخ و نیز در قرآن هیچ نشانه‏اى از حکومت و زعامت ابراهیم‏علیه السلام مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهیم‏علیه السلام به معناى رهبرى سیاسى و اجتماعى وى باشد، باید گزارشى هر چند کوتاه از این پدیده در تاریخ زندگى ابراهیم‏علیه السلام به چشم بخورد در حالیکه نه در تاریخ و نه در آیات قرآن چنین گزارشى نیامده است. گذشته از این که بر پایه این دیدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهیم‏علیه السلام خواهد بود و این مخالف اطلاق است. 3- امامت = پیشوائى پیامبران بعضى از مفسّران امامت ابراهیم‏علیه السلام را به معناى پیشوائى وى نسبت به انبیاء غیر اولواالعزم مى‏داند و بر این باور است که امامت پیامبران سه سطح دارد: یکى امامت نسبت به مردم عادى که در این سطح تمام انبیاء امامند. دوم امامت بر مردم و پیامبران غیر اولواالعزم که این سطح از امامت ویژه پیامبران اولواالعزم است و امامت ابراهیم‏علیه السلام ازین گونه مى‏باشد. سوم امامت بر مردم و تمام انبیاء چه اولواالعزم و چه غیر اولواالعزم که این درجه امامت ویژه پیامبر اسلام است. به دلیل اینکه تمام پیامبران وظیفه داشتند به پیامبرى و نبوت پیامبر اسلام ایمان بیاورند و تن دهند «و اذ أخذ اللَّه میثاق النّبییّن لما اتیتکم من کتابٍ و حکمةٍ ثم جائکم رسولٌ مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَأقررتم و أخذتم على ذالکم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشّاهدین.» (آل عمران/ 81) بنابراین با توجه به اینکه ابراهیم‏علیه السلام قبل از نیل به مقام امامت، پیامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نیست. از سوى دیگر با توجه به آیه بالا که همه پیامبران مأمور به پذیرش پیامبرى پیامبر اسلام بوده‏اند، امامت ابراهیم‏علیه السلام از گونه سطح سوم نیز نیست پس ناگزیر باید از گونه دوم باشد. دکتر صادقى مى‏گوید: «فلانّ الامامة هناهى بعد کامل العبودیة والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلّة حیث تخطّاها الى القمة مرحلیاً کلاً تلوا الاخرى اذا فهى الامامة بین المرسلین دون سائر الناس فحسب حیث الامامة الرسالیة على الناس کانت له سابقة فلتکن الامامة الحاصلة بعد اتمام کلماتها هى الامامة على المرسلین کماهم على سائرالناس.»8 «از آنجا که امامت در مورد ابراهیم‏علیه السلام بعد از مقام عبودیت، نبوت، رسالت و خلّت بوده است چه اینکه آن حضرت همه این مراحل را یکى پس از دیگرى گذرانده بود، ناگزیر باید مقصود از آن امامت میان پیامبران باشد نه مردم عادى فقط. چون امامت میان مردم را قبلاً داشته است.» این نظریه نیز از جهات گوناگون خدشه‏پذیر است. نخست اینکه با ظاهر آیه نمى‏سازد چون در آیه «ناس» آمده است و این،ظهور در همه مردم دارد ونه خصوص انبیا. و ثانیاً امامت بر انبیاء به ویژه با قید غیر اولواالعزم که مفسّر بر آن تأکید دارد، معناى جز پیشوائى و سلطه شریعت ندارد. واین بدان معناست که امامت ابراهیم‏علیه السلام همان حاکمیت شریعت وى تا زمان شریعت موسى‏علیه السلام است. و این، از یک سو با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چون آیه امامت را به خود ابراهیم‏علیه السلام نسبت مى‏دهد، در صورتى که بر پایه این تفسیر باید به شریعت نسبت داده شود. از سوى دیگر باعث محدودیت امامت ابراهیم‏علیه السلام براى یک دوره خاص یعنى تا زمان حضرت موسى‏علیه السلام مى‏گردد، امرى که هم با اطلاق واژه «ناس» نمى‏سازد و هم با مقام امتنان که آیه در آن قرار دارد. 4- امامت= راهنمائى باطنى علامه طباطبائى مفسّر المیزان بر این باور است که امامت در آیه یاد شده به معناى هدایت باطنى انسان‏هاست. بر پایه این دیدگاه حضرت ابراهیم‏علیه السلام تا قبل از جعل امامت تنهاهدایت گر و راهنماى انسانها بر اساس شریعت و دین بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهاى انسانها به سوى حق و مقامات معنوى گردید که با تصرف تکوینى آنها رابه مقامات شایسته‏شان مى‏رساند.9 منطق واستدلالى که این نظریه بر آن استوار است، مرکب از چند مقدمه مى‏باشد: 1- در آیات قرآن امامت همراه و ملازم هدایت معرفى شده است: «والّذى نجده فى کلامه تعالى انّه کلّما تعرض لمعنى الامامة تعرض معها للهدایة تعرّض التفسیر قال تعالى فى قصص ابراهیم‏علیه السلام: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلةً و کُلاًّ جعلنا صالحین. و جعلناهم أئمّةً یهدون بامرنا» (انبیاء/ 72-73) و قال سبحانه: «و جعلنا منهم ائمّةً یهدون بامرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون» (سجده/ 10(24 2- هدایت یاد شده در آیات، مطلق نیست؛ بلکه مقید به «امرالهى» گردیده و این بدان معناست که هدایتگرى امام به وسیله امرى الهى صورت مى‏گیرد: «ثم قیّدها بالامر فبیّن ان الامامة لیست مطلق الهدایة بل هى الهدایة التى تقع بامراللَّه»11 3- مقصود از «امرالهى» امر و فرمان تشریعى نیست؛ بلکه فرمان، تکوینى است که در آیه «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (یس /82) معرفى گردیده است. دلیل بر این مطلب آن است که امامت مستلزم هدایتگرى است. پس جعل امامت براى ابراهیم‏علیه السلام سبب اعطاى مقام هدایتگرى به وى خواهد بود، و از آن جا که ابراهیم‏علیه السلام قبل از امامت به لحاظ نبوت و پیامبریش مقام هدایتگرى به معناى ارائه طریق داشته است، ناگزیر هدایتگرى ناشى از امامت به معناى ارائه طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد. از سوى دیگر ایصال به مطلوب نوعى تصرف تکوینى در نفوس جهت سیر دادن آنان به سوى کمال است. پس مقصود از «امر الهى» که سبب این هدایت و تصرف است، باید فرمان ایجادى و تکوینى باشد. 4- فرمان تکوینى الهى که منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها مى‏شود، چیزى جز فیوضات معنوى و مقامات باطنى نیست که امام و هدایتگر نخست بدانها نائل مى‏شود. سپس از طریق او به نفوس و جانهاى دیگران سرایت مى‏کند. نتیجه چهار مقدمه بالا این است که کسى که به مقام امامت نائل مى‏شود، در حقیقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها مى‏رسد و روح و دل انسانها را به سمت کمالات سوق میدهد. پس امامت ابراهیم‏علیه السلام به معناى هدایت باطنى و تصرف بر جانهاست. علامه مى‏گوید: «ان هذه الهدایة المجعولة من شئون الامامة لیست هى بمعنى ارائة الطریق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهیم‏علیه السلام اماماً بعد ما جعله نبیاً - کما اوضحناه فى تفسیر قوله: «انّى جاعلک للناس اماماً» فیما تقدم - ولاتنفک النبوة عن الهدایة بمعنى ارائة الطریق فلایبقى للامامة الاّ الهدایة بمعنى الایصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تکوینى فى النفوس بتیسیرها فى سیرالکمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر. و اذا کانت تصرفاً تکویناً و عملاً باطنیاً فالمراد بالامرالذى تکون به الهدایة لیس هو الامر التشریعى الاعتبارى بل ما یفسره فى قوله: «انّما أمره اذا أراد شیئاً ان یقول له کن فیکون. فسبحان الّذى بیده ملکوت کل شى‏ء» (یس/ 82-83) فهو الفیوضات المعنویة و المقامات الباطنیة التى یهتدى الیها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تیلبسون بها رحمة من ربهم. و اذا کان الامام یهدى بالامر - و الباء للسببیّة او الآلة - فهو متلبس به اولاً و منه ینتشر فى الناس على اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بین الناس و بین ربهم فى اعطاء الفیوضات الباطنیة و اخذها کما ان النبى رابط بین الناس و بین ربهم فى اخذ الفیوضات الظاهریة و هى الشرایع الالهیة تنزل بالوحى على النبى‏صلى الله علیه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الى الناس و فیهم.»12 «این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدایت به معناى راهنمائى نیست؛ چون مى‏دانیم که خداى تعالى ابراهیم‏علیه السلام را وقتى امام قرار داد که سالها داراى منصب نبوت بود. همچنانکه توضیحش در ذیل آیه «انّى جاعلک للناس اماما» گذشت. و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معناى راهنمائى نیست. پس هدایتى که منصب امام است نمى‏تواند معناى غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنا یک نوع تصرف تکوینى در نفوس است که با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى کمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر هموار مى‏سازد. و چون تصرفى است تکوینى و عملى است باطنى، ناگزیر مراد از امرى که با آن هدایت صورت مى‏گیردنیز امر تکوینى خواهد بود نه تشریعى که صرف اعتبار است؛ بلکه همان حقیقتى است که آیه شریفه: «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوت کل شى‏ء» آن را تفسیر کرده است که عبارت است از فیوضات معنوى و مقامات باطنى که مؤمنین به وسیله عمل صالح به سوى آن هدایت مى‏شوند و مشمول رحمت پروردگارشان مى‏گردند. و چون امام به وسیله امر هدایت مى‏کند - با در نظر گرفتن اینکه باء در «بأمره» باء سببیت و یا آلت است - مى‏فهمیم که خود امام قبل از هر کس متلبس به آن هدایت است. و از او به سایر مردم منتشر مى‏شود و برحسب اختلافى که در مقامات دارند هر کس به اندازه استعداد خود از آن بهره‏مند مى‏شود. از این جا مى‏فهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهرى و باطنى است. همچنان که پیغمبر رابط میان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فیوضات ظاهرى یعنى شرایع الهى که از راه وحى نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر مى‏شود.» خلاصه سخن علامه این است که امامت همراه با هدایت است و منشأ هدایت امر تکوینى است. پس هدایت نیز باید از مقوله تکوینیات باشد و هدایت این چنینى، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست که از آن به هدایت باطنى یاد مى‏کنند. بنابراین امامت به طور کلى و در مورد ابراهیم‏علیه السلام به ویژه به معناى هدایت باطنى است. این نظریه که پس از علامه به صورت یک نظر پذیرفته شده در عرصه قرآن‏پژوهى، تلقى مى‏شود، گرچه جاذبه‏هاى خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گیرد، چندان خالى از اشکال نمى‏نماید: اولاً از آنرو که امامت همیشه ملازم با هدایت به معناى راهنمائى به راه راست که بار مثبت دارد، نیست؛ بلکه بر اساس کاربرد قرآنى واژه امامت تنها چیزى که مى‏توان گفت همراه بودن امامت با نوعى نشان دادن یا فراخواندن به چیزى یا به تعبیر دیگر پیشوائى و جلودارى از گروهى در مسیرى است؛ اعم از اینکه مسیر درست و حق باشد یا نادرست و باطل. چنانکه همانندى ساختارى دو آیه زیر نشان مى‏دهد: «وجعلنا هم ائمّة یهدون بامرنا» (انبیاء/ 73) «و جعلناهم ائمّةً یدعون الى النّار» (قصص/ 41) پس نخستین مقدمه استدلال علامه خدشه‏پذیر است. و ثانیاً اینکه مقصود از «امر» در آیه: «یهدون بأمرنا» فرمان تکوینى و ایجادى باشد، چندان با آیات قرآن همخوانى ندارد. توضیح آنکه واژه «امر» که از نظر مفهومى داراى گونه‏اى ابهام است، آنجا که در آیات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر یکى از دو چیز قابل تطبیق است: یکى فعل الهى و دیگر وحى و کلام الهى. به عنوان نمونه در آیاتى چون: «ولمّا جاء أمرنا نجّینا هوداً و الذین آمنوا معه» (هود/ 58) «فاذا جاء أمرنا و فار التّنّور» (مؤمنون/ 27) «واذا أردنا ان نهلک قریةً أمرنا مترفیها ففسقوا فیها» (اسراء/ 16) «وکان أمر اللَّه مفعولاً» (احزاب/ 37) «وکان أمراللَّه قدراً مقدوراً» (احزاب/ 38)، مصداق امر همان فعل الهى است. امّا در آیات دیگر چون: «فعقروا النّاقة و عتوا عن امر ربّهم» (اعراف /77) «ففسق عن امر ربّه» (کهف/ 50) «فقاتلوا الّتى تبغى حتّى تفى‏ءَ الى أمراللَّه» (حجرات/ 9) «وکذالک اوحینا الیک روحاً من أمرنا» (شورى/ 52) «ینزّل الملائکة بالرّوح من أمره على من یشاء من عباده» (نحل/ 2) مصداق امر، وحى الهى است. حال پرسش این است که درموضوع هدایت، امر الهى به کدام معناست، فعل خدا، مقصود است یا وحى الهى؟ وقتى حوزه هدایت را در آیات مورد بررسى قرار مى‏دهیم، مى‏بینیم آنگاه که خداوند از وسیله و ابزار هدایت سخن گفته است، تنها از وحى و تجلیات آن نام برده است و نه چیز دیگر: «إنّ هذاالقرآن یهدى للّتى هى اقوم» (اسراء/ 9) «و ممّن خلقنا أمّةٌ یهدون بالحق و به یعدلون» (اعراف/ 181) «و کذالک اوحینا إلیک روحاً من أمرنا ماکنت تدرى ماالکتاب و لاالایمان و لکن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا» (شورى/ 52) «قد جائکم من اللَّه نور و کتاب مبین . یهدى. به اللَّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النّور باذنه و یهدیهم الى صراطٍ مستقیم» (مائده/ 16-15) «وانزل التوراة و الانجیل . من قبل هدىً للنّاس» (آل‏عمران/ 4-3). این آیات به وضوح نشانگر آن است که سنت هدایت الهى آنگاه که از طریق واسطه انجام مى‏گیرد ابزارى جز وحى (به معناى اعم که الهام را نیز در بر مى‏گیرد) ندارد و هر گونه هدایتگرى واسطه‏ها چه انبیاء چه اولیاء، تنها از این راه صورت مى‏گیرد. حال اگر آیه «یهدون بامرنا» را که طبق تصریح علامه از ابزارى به نام «امر» یاد مى‏کند، در پرتو آیات بالا قرار دهیم، ابهام مفهومى آن زدوده شده و مشخص مى‏گردد که مقصود از آن نیز همان وحى الهى است و نه فعل الهى تا بعد مجبور شویم هدایت برآمده از آن را به تناسب فعل الهى، از مقوله افعال و تصرف تکوینى بگیریم. نکته‏اى که در این موضوع شایان توجه است این است که علامه طباطبائى واژه «امر» در آیه «یهدون بأمرنا» را با آیه 83 سوره یس «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» تفسیر کرده و از آن امر تکوینى و تصرف باطنى مى‏فهمد، در حالى که آیه 82 سوره یس در مورد آفرینش وایجاد تکوینى است: «او لیس الّذى خلق السماوات و الارض بقادرٍ على ان یخلق مثلهم بلى و هوالخلاّق العلیم. إنّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (یس/ 82-81) طبیعى است که در چنین زمینه‏اى مقصود از «امر» همان فرمان تکوینى خواهد بود. مؤید این مطلب آنکه خداوند در آیات دیگر از قضاى تکوینى با چنین تعبیرى سخن گفته است مانند: «و اذا قضى أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (بقره/ 117) «إذا قضى أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (آل عمران/ 47) «إذا قضى أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (مریم/ 35) «هو الّذى یحى و یمیت فاذا قضى أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (غافر/ 68) اما همانگونه که پیش‏تر یاد شد در ساحت هدایت با واسطه، از ابزارى جز القاء و ارسال حقایق توسط انبیاء و اولیا سخن به میان نیامده است. نتیجه آن مى‏شود که علامه حقیقتى را که در زمینه تکوین مجال و موضوعیت دارد، تفسیرگر پدیده تشریعى قرار داده است و در نهایت هدایت تشریعى را به هدایت تکوینى و وجودى تبدیل کرده است. بنابراین بر فرض بپذیریم که امامت همواره ملازم با هدایت و راهنمائى به راه راست است، امّا اینکه این هدایتگرى نوعى تصرف وتسلط تکوینى بر جانها و ضمایر باشد، چندان مبناى استوارى ندارد. گمان نویسنده آن است که آنچه باعث گردیده علامه هدایت را در آیه «یهدون بامرنا» به تصرف باطنى تفسیر کند، توجیه امامت ابراهیم‏علیه السلام و تفکیک آن از نبوت آن حضرت است، چنانکه از عبارت زیر استفاده مى‏شود: «ان هذه الهدایة المجعولة من شئون الامامة لیست هى بمعنى ارائة الطریق لان اللَّه سبحانه جعل ابراهیم‏علیه السلام اماماً بعد ما جعله نبیاً... ولا تنفک النبوة عن الهدایة بمعنى ارائة الطریق فلا یبقى للامامة الاّ الهدایة بمعنى الایصال الى المطلوب و هى نوع تصرف تکوینى فى النفوس...»13 بنابراین اگر توجیه دیگرى براى امامت ابراهیم‏علیه السلام بیابیم که بتواند با نبوت آن حضرت نیز سازگار باشد، نیازى به تفسیر علامه نخواهد بود. 5- امامت= پیشاهنگى در عمل برداشت نویسنده از آیه امامت ابراهیم‏علیه السلام این است که امامت آن حضرت پیشوائى علمى نیست؛ بلکه پیشوائى عملى است. یعنى ابراهیم‏علیه السلام راهنما (نشان دهنده راه) یا راهبر (رساننده به مطلوب) نیست؛ بلکه نماد و نمونه کامل رونده راه عبودیت است و ایندو یعنى راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، یا به تعبیر دیگر پیشواى علمى و پیشواى عملى بودن گر چه در یک نقطه اشتراک و همانندى دارند و آن پیشوائى و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمع‏اند و دیگران بایستى گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عیار کنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا یک تفاوت عمده هم دارند وآن اینکه پیشوائى علمى پدیده و منزلت اعطائى است که خداوند بر پایه شایستگى‏هاى افراد بدانها اعطا مى‏کند: «اللَّه أعلم حیث یجعل رسالته» (انعام/ 124) «قل إنّ الفضل بیداللَّه یؤتیه من یشاء و اللَّه واسع علیم» (آل عمران/ 73). امّا پیشوائى عملى مقام کاملاً اکتسابى و محصول تلاشها و مجاهدتهاى خود فرد است که باید چنان بر طبق معیارهاى دقیق عبودیت زندگى کند که در نهایت سر قافله و جلودار انسانهایى که عزم رفتن در این راه دارند، قرار گیرد. ابراهیم‏علیه السلام این گونه بود. او پس از سپرى کردن تمام امتحانات و آزمایشهاى الهى که زمینه ظهور و پدیدارى لیاقتها و شایستگى‏هاى او در بندگى و تسلیم بود، به امامت رسید و چنین امامتى جز از طریق همین عمل و آزمایشها قابل دسترسى نیست. در این جا دو پرسش مطرح مى‏شود: نخست آنکه اگر امامت‏علیه السلام به معناى پیشاهنگى در عمل باشد که از مقوله پدیده‏ها و امور رسیدنى است نه دادنى، دراین صورت جعل الهى چه معنا دارد؟ دیگر اینکه پیامبران همانگونه که پیشواى در علم‏اند، پیشواى در عمل نیز هستند؛ یعنى در ساحت عمل نیز پیش و بیش از دیگران در مسیر عبودیت قدم مى‏نهند، پس چگونه است که ابراهیم‏علیه السلام پس از سالها پیامبرى به مقام امامت و پیشوائى در عمل مى‏رسد؟ در رابطه با پرسش نخست، باید گفت جعل امامت از سوى خداوند به معناى اعطا نیست؛ بلکه به مفهوم تصدیق و تصویب و رسمیت بخشیدن است. یعنى ابراهیم‏علیه السلام در حرکت در مسیر عبودیت و بندگى خدا به جایى رسید که خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصدیق کرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانکه در آیه: «و جعلناهم ائمّةً یدعون الى النّار» (قصص/ 41) که ساختار همانند با آیه: «و جعلنا هم ائمّةً یهدون بأمرنا» (انبیاء/ 73) دارد، نیز جعل به همین معناست و نه اعطا و بخشش. بدین ترتیب معناى آیه: «انّى جاعلک للنّاس اماماً» این خواهد شد که من تو را با توجه به این مقام و منزلتى که در عبودیت و بندگى کسب کرده‏اى، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار مى‏دهم که همه انسانها نمونه کامل بنده خدا را ببینند و به او اقتداء کنند. و امّا پرسش دوم، آنچه در این زمینه مى‏توان گفت این است که گرچه تمام انبیاء و پیامبران در عبودیت و بندگى و تسلیم در برابر اراده الهى، نسبت به امت خویش پیش گامند، امّا این واقعیت را نیز نمى‏توان انکار کرد که مسیر عبودیت، مسیر بى پایان است و پیامبران در این مسیر برابر نیستند؛ بلکه برخى بر برخى دیگر برترى دارند. چنانکه قرآن مى‏گوید: «تلک الرّسل فضلنا بعضهم على بعضٍ منهم من کلّم اللَّه و رفع بعضهم درجاتٍ ...» (بقره/ 253) «ولقد فضّلنا بعض النّبییّن على بعضٍ و آتینا داود زبوراً» (اسراء/ 55). بنابراین همه پیامبران نمى‏توانند امام و پیشوا و مقتدا باشند. تنها کسانى به این مقام مى‏رسند که در اوج باشند و بسان ابراهیم‏علیه السلام همه آزمایشها را پشت‏سر گذاشته باشند. پس هیچ اشکالى ندارد که برخى پیامبران به رغم مقام نبوت و پیامبرى و راهنمائى انسانها به سوى عبودیت و بندگى، در عمل به مقام پیشوائى نرسند؛ بلکه در این ساحت پیرو پیامبران برتر از خود باشند، که آنان امام و پیشوایند. از آنچه تا کنون گفته شد یک حقیقت آشکار مى‏شود و آن این که امامت ابراهیم‏علیه السلام از سنخ امامت در آیه «و جعلناهم أئمّةً یهدون بأمرنا» (انبیاء/ 73) نیست؛ زیرا امامت در این آیه به معناى راهنمائى علمى و به وسیله وحى است که ویژه پیامبران مى‏باشد و ابراهیم‏علیه السلام قبل از امامت این مقام را داشت. بلکه از سنخ امامت در آیه: «واجعلنا للمتّقین إماماً» (فرقان/ 74) است که به معناى پیش گامى و پیشاهنگى در ساحت عبودیت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان یک آرزو، نیل به آن را از خداوند درخواست مى‏کنند. ابراهیم‏علیه السلام «عبدى» است که با تلاش و اخلاص به این مقام رسیده و آرزویش به عمل پیوسته است و خداوند این نیل و رسیدن را به همه انسانها نشان مى‏دهد و آنان را به اقتداء و پیروى از ابراهیم ‏علیه السلام فرا مى‏خواند. پی نوشت‌ها: -------------------------------------------------------------------------------- 1- المراغى، احمد مصطفى، تفسیر المراغى، 209/1 2- قاسمى، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، 246/2-1 3- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، 39/4-3 رک نیز: المنار، 455/1 4- آلوسى، شهاب الدین السیدمحمود، روح المعانى، 375/2-1 رک نیز: التفسیر المنیر، وهبه ذهیلى، 306/1-2 5- فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، 39/4-3 6- طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، 380/1-2 7- بلاغى، جواد، آلاء الرحمن، 241/1 8- صادقى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن، 126/1-2 9- طباطبائى، سیدمحمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، 275/1 10- همان، / 274 11- همان. 12- همان، 304/14 13- همان.